تولِى و تبرِى:دوستى با خدا و دوستان وى و دشمنى با دشمنان خدا
تولى از ماده «و ـ ل ـ ى» به معناى به كار كسى پرداختن[1]، كارى را عهده دار شدن[2]، قبول ولايت[3]، كسى را دوست و سرپرست گرفتن[4] و پيروى كردن است[5] و اگر با «عن» متعدى شود به معناى اعراض و رويگردانى مى آيد.[6] در زبان فارسى هم «تولا» به معناى محبت و دوستى آمده است.[7] تبرى از ماده «ب ـ ر ـ أ»[8] به معناى دورى از عيب و نقص[9]، بهبودى از مرض[10] و دورى جستن از چيزى آمده است.[11] در اصطلاح، اين هيئت تركيبى (تولى و تبرى) در مفاهيم دوستى خدا، دوستى با دوستان خدا، پيامبران، امامان معصوم و مؤمنان و دشمنى با دشمنان خدا و دشمنان انبيا و اولياى الهى و نيز اعتقاد به ولايت اهل بيت* محمد صلى الله عليه و آله و دوستى با آنان و دشمنى با دشمنان آنان[12] و حب و بغض در راه خدا[13] استعمال شده است.برخى، تولى و تبرى را مرحله تكامل يافته جذب و دفع در جمادات و نباتات دانسته و گفته اند: جذب و دفع در حيوانات به صورت شهوت و غضب و در انسان به صورت ميل و اراده و حب و بغض نمود مى يابد و اگر تحت تدبير عقل و وحى قرار گيرد جاذبه «تولى» و دافعه «تبرى» خواهد بود كه از اركان فروع دين محسوب مى شوند.[14]تولى و تبرى با اين هيئت تركيبى در قرآن نيامده؛ ولى ماده «ولى» و مشتقات آن در مفهوم دوستى و سرپرستى و يارى و واژه تبرى و برائت به معناى بيزارى و دورى جستن، در آياتى به كار رفته است. برخى مفسران آيات ديگرى را نيز به تولى و تبرى تفسير كرده اند؛ نمونه اينكه در آيه 157 اعراف/7، «عَزَّروهُ» را به تبرى از دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله و «نَصَروهُ» را به تولى پيامبر صلى الله عليه و آله معنا كرده[15] و در ذيل آيه 33 طه/20، اساس رسالت و عبادت را تسبيح و تحميد دانسته اند كه گاهى به صورت نماز و زكات و گاه به صورت تولى و تبرى بروز مى كند.[16]اهميت تولى و تبرى:
حقيقت ايمان به خدا سر سپردن به دوستى اوست و دوستى* با خدا و رسول و آنچه به آن امر كرده و دشمنى* با آنچه كه از آن نهى كرده است.[17] مدار دين بر حب و بغض فى اللّه است[18]، از اين رو ايمان راستين، محكوم معادله تولى و تبرى است كه مؤمن بر اساس آن هم بايد از انوار ارباب كمال و اهل حق استضائه كرده و همنشينى و دوستى با آن ها را برگزيند و هم بايد از رفاقت و دوستى هواپرستان و اهل بدعت بپرهيزد تا به صراط مستقيم الهى كه همان ايمان خالص است دست يابد[19]: «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم * صِراطَ الَّذينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوبِ عَلَيهِم و لاَ الضّالّين». (حمد/1،6 - 7)در خبر است كه خداوند به برخى از انبيا وحى مى كند: به مردم بگويد كارهايى كه در دنيا انجام داده ايد، از عبادت و زهد و تقوا، به نحوى سود آن ها به خودتان بازمى گردد؛ بنگريد براى من چه كرده ايد؟ آيا هرگز دوستى از دوستان مرا دوست داشته ايد؟ يا با دشمنان من دشمنى كرده ايد؟ اگر عبادت آسمانيان و زمينيان همراه شما باشد و در آن دوستى با دوستان من و دشمنى با دشمنان من نباشد آن عبادت به كار شما نيايد.[20]قرآن كريم مؤمنان را از دوستى با كافران، يهود*، نصارا*، مسخره كنندگان دين و دشمنان دين، نهى مى كند: «لا يَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكـفِرينَ اَولِياء». (آل عمران/3،28؛ نيز نساء/4،89، 139، 144؛ مائده/5،51، 57؛ اعراف/7،3؛ ممتحنه/60، 1) مؤمنان نه تنها نبايد با طاغوت* و كافران پيوند دوستى برقرار كنند، بلكه بايد در برابر آن ها موضع منفى داشته باشند و دشمنى خود را با كافران ابراز كنند[21]: «فَمَن يَكفُر بِالطّـغوتِ ويُؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروةِ الوُثقى...» (بقره/2،256) و اين فرمانى است كه مؤمنان بايد از آن پيروى كنند[22]: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزعُمونَ اَنَّهُم ءامَنوا بِما اُنزِلَ اِلَيكَ وما اُنزِلَ مِن قَبلِكَ يُريدونَ اَن يَتَحاكَموا اِلَى الطّـغوتِ و قَد اُمِروا اَن يَكفُروا بِه» (نساء/4،60)، زيرا ايمان به خدا با دوستى با دشمنان خدا سازگارى ندارد: «ولَو كانوا يُؤمِنونَ بِاللّهِ والنَّبِىِّ وما اُنزِلَ اِلَيهِ ما اتَّخَذوهُم اَولِياءَ ولـكِنَّ كَثِيرًا مِنهُم فـسِقون». (مائده/5،81)نقل است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در جمع اصحاب فرمود: كدام دستگيره ايمان از همه محكم تر است؟ اصحاب هر يك چيزى گفتند: نماز، روزه، حج، جهاد و ... . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همه اين ها مهم اند؛ ليكن محكم ترين دستگيره ايمان، دوستى و دشمنى در راه خداست و اينكه دوستان خدا را دوست داشته باشى و از دشمنان او بيزار باشى.[23]شيخ طوسى ذيل آيه 73 انفال/8، تولى و تبرى را نتيجه ايمان دانسته و فرموده است: اگر ايمان سبب دوستى بين مؤمنان و بيزارى از كجى ها و گمراهى ها نشود، خود مايه گمراهى است.[24] در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام است كه از حقوق معلم بر تو اين است كه با دشمن وى همنشينى و با دوستان وى دشمنى نكنى.[25]تقدم تولى و تبرى بر ديگر پيوندها:
تولى و تبرى بر همه پيوندها حتى پيوندهاى عاطفى و خويشاوندى مقدم است، بنابراين، كسانى كه به خدا و روز واپسين ايمان آورند با كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى و مخالفت كنند دوستى نمى كنند، اگرچه پدران يا پسران يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ اينان اند كه خداوند ايمان را در دل هايشان نوشته است: «لا تَجِدُ قَومـًا يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ يوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ و رَسولَهُ و لَو كانوا ءاباءَهُم اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم اَو عَشيرَتَهُم اُولـئِكَ كَتَبَ فى قُلوبِهِمُ الايمـن...» (مجادله/58، 22)، چنان كه ابراهيم عليه السلام وقتى فهميد آزر دشمن خداست از وى بيزارى جست: «فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ اَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّاَ مِنه» (توبه/9،114) و مدار تولى و تبرى، ايمان و كفر است؛ كسانى كه پدران و برادران كافر خود را دوست و سرپرست بگيرند، ستمكارند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَتَّخِذُوا ءاباءَكُم واِخونَكُم اَولِياءَ اِنِ استَحَبُّوا الكُفرَ عَلَى الاِيمـنِ و مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون». (توبه/9،23) بر اساس آيه 4 ممتحنه/60، تا اين افراد بر شرك و كفر باقى اند تبرى از آنان و دشمنى با آن ها ادامه دارد: «بَدا بَينَنا وبَينَكُمُ العَدوةُ و البَغضاءُ اَبَدًا حَتّى تُؤمِنوا بِاللّهِ وحدَه...». از ابن عباس نقل شده: هيچ بنده اى طعم ايمان را نمى چشد، مگر اينكه دوستى و دشمنى اش براى خدا باشد، و كسى كه در راه خدا و براى خدا دوستى و دشمنى كند به ولايت الهى دست مى يابد[26]، چون دوستى و دشمنى براى خدا انسان را به محبت او نزديك مى كند و محبت كليد ولايت الهى است.[27] البته اين محبت بدون متابعت حاصل نمى شود، از همين رو خداوند متعالى نشانه دوستى خدا را در پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد: «قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونى» (آل عمران/3،31)[28] و چون متابعت هم فرع بر مودت و دوستى است، مردم را به مودت اهل بيت عليهم السلام فرا خواند: «قُل لا اَسـٔلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُربى» (شورى/42،23) و همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: دوستى اهل بيت با دوستى دشمنان آنان جمع نمى شود، زيرا خداوند براى انسان دو قلب قرار نداده است.[29]شايان ذكر اينكه مراد از مودت قربى در آيه ياد شده همان حب فى اللّه است و اينكه اهل بيت عليهم السلام به آن اختصاص يافته و در حديث ثقلين، حديث سفينه و مانند آن، مردم به تبعيت از آن ها فرا خوانده شده اند، همه براى تكميل دعوت دينى است[30]؛ يعنى غايت تولى و تبرى، رساندن مردم به كمال و حب الهى است. مصداق قربى در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، حضرت على عليه السلام ، حضرت فاطمه عليهاالسلام ، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و بعد از آن ها فرزندان آنان اند.[31]برخى با استناد به آيه «اَطيعوا اللّهَ والرَّسول» (آل عمران/3،32) گفته اند: همه كسانى كه ادعاى محبت الهى مى كنند ولى در عمل بر طريقه محمديه صلى الله عليه و آله نيستند در ادعايشان كاذب اند.[32]تقدم تبرى بر تولى:
معمولاً تولى و تبرى در كنار هم و در يك سطح مطرح مى شوند؛ ولى از برخى آيات برمى آيد كه تبرى بر تولى مقدم است، چنان كه در آيه 29 فتح/48 ابتدا شدت عمل با كافران بيان شده، سپس رأفت و دوستى بين مؤمنان مطرح مى شود: «مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ والَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم...». در كلمه توحيد (لا اله إلاّ اللّه ) هم نخست آلهه نفى، آن گاه توحيد اثبات مى شود.[33] در احتجاج حضرت ابراهيم عليه السلام با قوم خود نيز اول اعلام برائت از مشركان و سپس تولى آمده است[34]: «... اِنّى بَرِى ءٌ مِمّا تُشرِكون * اِنّى وجَّهتُ وجهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمـوتِ والاَرض...». (انعام/6،78، 79) حضرت يوسف عليه السلام هم با هم زندانيان خويش ابتدا تبرى و سپس تولى را مطرح كرد: «اِنّى تَرَكتُ مِلَّةَ قَومٍ لا يُؤمِنونَ بِاللّهِ وهُم بِالأخِرَةِ هُم كـفِرون * واتَّبَعتُ مِلَّةَ ءاباءى اِبرهيمَ واِسحـقَ و يَعقوب...». (يوسف/12،37 ـ 38) برخى ذيل آيه «و مَن يَتَّقِ اللّهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجـا» (طلاق/65،2) با بيان مراتبى براى تقوا، اولين مرتبه آن را تبرى از كفر و شرك دانسته اند كه با شهادتين حاصل مى شود.[35]اسوه هاى تولى و تبرى:
قرآن كريم حضرت ابراهيم عليه السلام و پيروان وى را اسوه مؤمنان در تولى و تبرى معرفى مى كند: «قَد كانَت لَكُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ فى اِبرهيمَ والَّذينَ مَعَهُ اِذ قالوا لِقَومِهِم اِنّا بُرَءؤُا مِنكُم و مِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ كَفَرنا بِكُم وبَدا بَينَنا وبَينَكُمُ العَدوةُ والبَغضاءُ اَبَدًا حَتّى تُؤمِنوا بِاللّهِ وحدَهُ...». (ممتحنه/60، 4)آيه اى ديگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را نيز الگوى مطلق مؤمنان در همه زمينه ها مى شناساند: «و لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ» و چون تولى و تبرى از وظايف و برنامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله بود: «واَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبين * واخفِض جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمِنين * فَاِن عَصَوكَ فَقُل اِنّى بَرى ءٌ مِمّا تَعمَلون» (شعراء/26، 214 ـ 216)، مؤمنان نيز بايد در اين زمينه به آن حضرت تأسى كنند. برخى خفض جناح با مؤمنان را به اظهار دوستى و محبت با آنان معنا كرده اند.[36]طبق نقل على بن ابراهيم، مراد از «فَاِن عَصَوكَ» در آيه ياد شده اين است كه اگر در ولايت على عليه السلام و امامان بعد از وى نافرمانى كردند بگو: من از عمل شما بيزارم.[37] مراد از «العُروَهِ الوثقى» در آيه 256 بقره/2 نيز حب فى اللّه و بغض فى اللّه [38] و محبت اهل بيت عليهم السلام دانسته شده و از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله روايت شده: كسى كه دوست دارد بر كشتى نجات سوار شده، به دستگيره قابل اطمينان چنگ زند و به ريسمان الهى آويخته شود، بايد بعد از من على عليه السلام را دوست بدارد و با دشمنان وى دشمن باشد و از امامان هدايت (فرزندان وى) پيروى كند.[39] بر پايه برخى احاديث، مراد از كسب نيكى ها در آيه «... مَن يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَهُ فيها حُسنـًا اِنَّ اللّهَ غَفورٌ شَكور» (شورى/42، 23) دوستى اهل بيت عليهم السلام [40] و مقصود از«مَن صَلَحَ» در آيه «رَبَّنا واَدخِلهُم جَنّـتِ عَدنٍ الَّتى وعَدتَّهُم ومَن صَـلَحَ مِن ءابائِهِم و اَزوجِهِم و ذُرِّيّـتِهِم اِنَّكَ اَنتَ العَزيزُ الحَكيم» (غافر/40،8) كه داخل كردن آنان در جنات عدن از پروردگار درخواست شده، دوستى حضرت على عليه السلام است.[41] مراد از انس و جانّى كه طبق آيه 39 الرحمن/55: «فَيَومَئِذٍ لا يُسـٔلُ عَن ذَنبِهِ اِنسٌ ولا جانٌّ» در قيامت بازخواست نمى شوند نيز خصوص كسانى است كه در دنيا دوستدار اميرمؤمنان، على عليه السلام بوده، از دشمنان آن حضرت تبرى مى جويند[42] و هم اينان در آن روز از اين حكم كه آدمى از برادر، مادر، پدر، همسر و پسرانش مى گريزد (عبس/80، 34 ـ 36) مستثنا هستند.[43]شخصى به امام باقر عليه السلام عرض كرد: گاهى شيطان مرا وسوسه مى كند و من بر خودم مى ترسم؛ سپس دوستى شما را ياد مى كنم و دلم آرام مى گيرد. امام عليه السلام فرمود: مگر دين جز دوست داشتن است آيا نشنيده اى اين سخن خداوند متعالى را كه «اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونى يُحبِبكُمُ اللّه» (آل عمران/3،31)[44] استشهاد امام عليه السلام به اين آيه يا براى آن است كه دوست داشتن امامان معصوم عليهم السلام همان دوستى با خداست، يا براى بيان اين است كه محبت خدا به تمام و كمال نمى رسد مگر با پيروى از ايشان.[45]ذيل آيه «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وكونوا مَعَ الصّـدِقين...» (توبه/9،119) نقل است كه امام باقر عليه السلام به ابوحمزه ثمالى فرمود: كسى (در حقيقت) خدا را مى پرستد كه وى را شناخته باشد و كسى كه خدا را نشناخته، پرستش وى مانند پرستش غير خدا از روى گمراهى است. ابوحمزه پرسيد: معرفت خدا چيست؟ امام فرمود: معرفت به اين است كه خدا و رسولش را در موالات على عليه السلام و اقتدا به وى و امامان پس از او و تبرى جستن از دشمنان آنان تصديق كند. ابوحمزه پرسيد: چه كنم تا ايمانم كامل شود؟ امام عليه السلام فرمود: دوستان خدا را دوست بدار و با دشمنان خدا دشمن باش، همان گونه كه خدا فرمود: با صادقان باش.[46]ام سلمه (از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله ) به عايشه هنگام عزيمت به بصره گفت: من روزى را به تو يادآور مى شوم كه پيامبر و على خلوت كرده بودند و تو هجوم بردى و با على تندى كردى و پيامبر صلى الله عليه و آله به تو فرمود: به خدا سوگند كسى از اهل بيت من و غير آن ها با على عليه السلام دشمنى نمى كند مگر اينكه از ايمان خارج شود.[47] در تفسيرى از آيه «سَيَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمـنُ وُدّا» (مريم/19،96) هم مراد از جعل ودّ قرار دادن حب على عليه السلام در قلب هر مؤمن، دانسته شده است.[48] ذيل آيه 23 شورى/42 نيز احاديثى در وجوب محبت اهل بيت نقل شده كه طبق آن ها ثمره دوستى اهل بيت، بهشت و فرجام دشمنى با آن ها دوزخ است.[49]به نقل روايات متواتر، حب و دوستى على بن ابى طالب عليه السلام عنوان و در رأس نامه عمل مؤمن[50] و علامت ايمان است و دشمنى با على عليه السلام نشان كفر و نفاق است.[51] فخر رازى با تكيه بر وجوب دوستى اهل بيت عليهم السلام (على، فاطمه، امام حسن و امام حسين عليهم السلام )، اختصاص ايشان به مزيد تعظيم را لازم دانسته است.[52]منابع
آشنايى با قرآن، مرتضى مطهرى (م. 1358 ش.)، قم، صدرا، 1370 ش؛ اخلاق در قرآن (پيام قرآن)، مكارم شيرازى و ديگران، قم، هدف، 1377 ش؛ اخلاق محتشمى، نصير الدين الطوسى (م. 672 ق.)، به كوشش دانش پژوه، دانشگاه تهران، 1377 ش؛ الاصفى، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، به كوشش مركز الابحاث والدراسات، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1418 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ بيان السعاده، الجنابذى (م. 1327 ق.)، بيروت، اعلمى، 1408 ق؛ التبيان فى آداب حملة القرآن، النووى (م. 676 ق.)، به كوشش احمد عدنان، بغداد، مطبعة السعد، 1989 م؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378 ش؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، اعلمى، 1402 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير فرات الكوفى، الفرات الكوفى (م. 307 ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دار المعرفة، 1409 ق؛ تفسير القرآن الكريم، ابوحمزة الثمالى (م. 148 ق.)، گردآورى عبدالرزاق حرزالدين، به كوشش معرفت، قم، الهادى، 1420 ق؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين (م. 1050 ق.)، به كوشش خواجوى، قم، بيدار، 1366 ش؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ق؛ تفسير المحيط الاعظم، سيد حيدر آملى (م. 782 ق.)، به كوشش موسوى تبريزى، وزارت ارشاد، 1414 ق؛ تفسير منهج الصادقين، فتح الله كاشانى (م. 988 ق.)، به كوشش مرتضوى، غفارى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، 1385 ق؛ تفسير موضوعى قرآن كريم، جوادى آملى، تهران، اسراء، 1373 ش؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1375 ش؛ تفسير نور، قرائتى، قم، مؤسسه در راه حق، 1376 ش؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ جامع الاخبار، محمد بن محمد الشعيرى (قرن 6)، بيروت، الاعلمى، 1406 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ حلية الابرار، سيد هاشم البحرانى (م. 1107 ق.)، به كوشش مولانا، قم، المعارف الاسلامية، 1411 ق؛ خصائص الوحى المبين، ابن البطريق (م. 600 ق.)، به كوشش المحمودى، قم، دارالقرآن الكريم، 1417 ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دار الفكر، 1414 ق؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375 ش؛ شرح اصول كافى، محمد صالح مازندرانى (م. 1081 ق.)؛ شرح قصيدة ابن القيم، احمد بن ابراهيم بن عيسى (م. 1329 ق.)، به كوشش الشاويش، بيروت، المكتب الاسلامى، 1406 ق؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م. 656 ق.)، بيروت، اعلمى، 1415 ق؛ شواهد التنزيل، الحاكم الحسكانى (م. 506 ق.)، به كوشش محمودى، تهران، وزارت ارشاد، 1411 ق؛ صراط النجاة، ميرزا جواد التبريزى، دارالاعتصام، 1417 ق؛ عدة الصابرين، محمدبن ابى بكر ايوب الزعى (م. 751 ق.)، به كوشش زكريا على، بيروت، دار الكتب العلميه؛ علل الشرايع، الصدوق (م. 381 ق.)، بيروت، اعلمى، 1408 ق؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فيض القدير، المناوى (م. 1031 ق.)، به كوشش احمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415 ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، بيروت، دارالتعارف، 1411 ق؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، به كوشش محمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415 ق؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361 ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ لغت نامه، دهخدا (م. 1334 ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1373 ش؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش احمد الحسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دار المعرفة، 1406 ق؛ مجموع الفتاوى، ابن تيميه (م. 728 ق.)، به كوشش عبدالرحمن بن محمد، مكتبة ابن تيميه؛ مسند ابى داود الطيالسى، سليمان بن داود (م. 203 ق.)، بيروت، دارالحديث؛ المصنّف، ابن ابى شيبه (م. 235 ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409 ق؛ معانى الاخبار، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ش؛ معجم الفاظ الفقه الجعفرى، احمد فتح اللّه ، الدمام، 1415 ق؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ من لايحضره الفقيه، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دارالتعارف، 1411 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نثر طوبى، الشعرانى (م. 1393 ق.)، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1398 ق.سيد سعيد حسينى[1]. التحقيق، ج 13، ص 204، «ولى».[2]. مفردات، ص 885، «ولى»؛ نثر طوبى، ج 2، ص 582.[3]. نثر طوبى، ج 2، ص 583؛ التحقيق، ج 13، ص 206 - 207، «ولى».[4]. نثر طوبى، ج 2، ص 583.[5]. لسان العرب، ج 15، ص 407؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 558، «ولى».[6]. لسان العرب، ج 15، ص 406، «ولى».[7]. لغت نامه، ج 5، ص 7150، «تولى».[8]. التحقيق، ج 1، ص 240، «برء».[9]. همان.[10]. مفردات، ص 121، «برى»؛ لسان العرب، ج 1، ص 354، «برء».[11]. مفردات، ص 121، «برء».[12]. الميزان، ج 5، ص 196؛ صراط النجاة، ج 3، ص 452؛ معجم الفاظ الفقه الجعفرى، ص 130.[13]. اخلاق در قرآن، ج 1، ص 366.[14]. اخلاق محتشمى، ص 562 - 563؛ تفسير موضوعى، ج 10، ص 130.[15]. بيان السعاده، ج 2، ص 211.[16]. همان، ج 3، ص 22.[17]. مجموع الفتاوى، ج 6، ص 478.[18]. عدة الصابرين، ج 1، ص 89.[19]. مجمع البيان، ج 1، ص 110؛ تفسير صدرالمتالهين، ج 1، ص 171؛ تسنيم، ج 1، ص 274.[20]. كشف الاسرار، ج 2، ص 83؛ جامع الاخبار، ص 124.[21]. آشنايى با قرآن، ج 1 - 2، ص 144 - 145.[22]. نمونه، ج 3، ص 492؛ تفسير نور، ج 2، ص 359.[23]. الكافى، ج 2، ص 125 - 126؛ معانى الاخبار، ص 398؛ مسند ابى داود، ص 101.[24]. التبيان، ج 5، ص 163.[25]. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 620.[26]. علل الشرايع، ج 1، ص 140؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 186؛ المصنف، ج 8، ص 196.[27]. شرح قصيده، ج 2، ص 475.[28]. محيط الاعظم، ج 1، ص 432 - 433.[29]. نورالثقلين، ج 4، ص 234.[30]. الميزان، ج 18، ص 45 - 47.[31]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 194؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 7.[32]. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 366.[33]. روض الجنان، ج 2، ص 282 - 283.[34]. منهج الصادقين، ج 3، ص 406.[35]. شرح اصول كافى، ج 8، ص 221.[36]. فتح القدير، ج 4، ص 120.[37]. تفسير قمى، ج 2، ص 126؛ الصافى، ج 4، ص 54.[38]. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 319.[39]. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 319؛ حلية الابرار، ج 2، ص 440؛ بحارالانوار، ج 23، ص 144.[40]. الاصفى، ج 2، ص 1128؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 214.[41]. تفسير قمى، ج 2، ص 255.[42]. همان، ص 345.[43]. تفسير فرات الكوفى، ص 539.[44]. بحارالانوار، ج 27، ص 94.[45]. همان.[46]. تفسير ابى حمزه ثمالى، ص 194؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 116.[47]. شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 323.[48]. خصائص الوحى المبين، ص 133؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 473 - 474.[49]. الكشاف، ج 4، ص 220 - 221؛ التفسير الكبير، ج 27، ص 166؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 23.[50]. فيض القدير، ج 4، ص 481؛ خصائص الوحى المبين، ص 30.[51]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 250.[52]. التفسير الكبير، ج 27، ص 166.